كسبه، فروشندگان و خريدارانكسي از مردم نيست كه در طول شبانه روز داد و ستد و خريد و فروش نكند. شرع مقدس در اين عرصه نيز مانند ديگر عرصه ها قواعد و قوانين جامع و اثر گذاري وضع كرده تا انسان ها بتوانند زندگي مناسبي را تجربه كنند. در دوره آخرالزمان با اعوجاجات زير اين مناسبات نيز از حد اعتدال خارج شده، به ورطة افراط و تفريط مي افتد:مردم نه تنها از مال حرام اجتناب نمي كنند كه به دست آوردن آن را نوعي سود و زرنگي مي شمارند، در مقابل كسي را كه به دنبال كسب حلال باشد ملامت و تمسخر مي كنند، رشوه و ربا حلال و سهل شمرده مي شود و آن را به نام هاي ديگر مي خوانند و مبناي تجارت تجار قرار مي دهند. براي داد و ستد رشوه، ربا،قمار، كم فروشي و... با هم مسابقه مي دهند،بخشي از درآمدها و نيازهاي فروشندگان با كم فروشي تامين مي شود،عيب اجناس را پنهان مي كنند و در تجارت به وفور دروغ مي گويند كه البته در نتيجه آن دچار ضيق معيشت مي شوند، تعداد تجار بسيار است و سود به دست آمده اندك، زنان با شوهران خويش و ديگر مردان در كسب و تجارت به رقابت مي پردازند.اميد كه با طلب حقيقي از خداوند متعال و توسل واقعي به پيشگاه با عظمت اهل بيت(ع) پس از آگاهي از حداقل آسيب ها را از اين انحرافات ببينيم. شهوت مالدر رابطه با مديريت مال و ثروت از ديدگاه قرآن كريم به آية شريفه: «والذين يكنزون الذهب والفضة ولاينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم» (توبه / 340) مي رسيديم. در اين آيه كريمه، قرآن كريم گروهي از مردم را به تصوير مي كشد كه در جنبه مالي گرفتار انحراف مي شوند. اينان گمان مي كنند تنها هدف زندگي شان اين است كه با هر وسيله اي و از هر جايي از هر راهي – حلال يا حرام – مال بيندوزند. وقتي به مقداري از مال و ثروت دست يافتند به شيوه هاي گوناگون به زياد كردن آن مي پردازند. بدين ترتيب تمام فكر آنان مال و ثروت مي شود. تمام عقل آنان را مال و ثروت فرا مي گيرد و مي كوشند بدون اينكه در راستاي خدمت به مسائل حياتي زندگي يا حل مشكلات گوناگون باشد، مال جمع كنند. هدف از آنان فقط ارضاي عقده طمع-ورزي و شهوت مال اندوزي است. خداوند مي فرمايد: «ولا ينفقونها في سبيل الله» منظور از راه خدا انجام مسؤوليت در قبال زندگي است. اين مسؤوليت بر حسب موقعيت و شرايط مردم در بين ايشان تقسيم شده است تا هر كسي به توسعه و پيشرفت زندگي بپردازد و توانمندي هاي خود را براي پيشرفت زندگي و رساندن آن به جايگاه هاي عالي تر بكار بندد. ارزش مال و ثروتسؤال ديگر مطرح مي شود: مصداق اين آيه در زندگي ما چيست؟ چگونه به اين آيه رنگ واقعيت ببخشيم؟ چگونه به عنوان مسلمان، با اين آيه تعامل به خرج دهيم؟ چگونه از مال در زندگي خود استفاده كنيم؟ خصوصاً وقتي كه ثروتهاي هنگفتي را در گاو صندوق ها و بانكها ذخيره كرده ايم؟ به تعبير ديگر: اين آيه شامل چه كساني مي شود؟ آيا اين ها كساني هستند كه مال جمع مي كنند و حقوق شرعي آنان را مي پردازند و سپس براي تقويت جايگاه اقتصادي خود در جامعه آنان را ذخيره مي كنند. زيرا جايگاه اجتماعي افراد متناسب ميزان ثروت آنهاست يا اينكه ذخيره كردن آنان فقط جنبه فردي دارد و مي خواهند كه نيازهاي فعلي يا آتي خود را وقتي باز نشسته شدند برآورده كنند؟ يا اينان كساني هستند كه به جمع آوري مال مي پردازند و از روي مال دوستي و بخل ورزي آن را ذخيره مي كنند و حقوق شرعي آن را نيز نمي پردازند؟خداوند مي فرمايد: «وأنفقوا ممّا جعلكم متخلفين فيه» (حديد/7) ، «وآتوهم من مال الله الذي آتاكم»(نور/33). ابوذر اين صحابي گرانقدر پيامبر(ص) از طريق مخالفت با انحراف و فساد و سؤ استفاده ها مالي قدرتمندان، مي خواست همين فضا را در جامعة اسلامي ايجاد كند. چرا كه بعضي از اطرافيان خليفه سوم دچار انحراف و فساد و سؤ استفاده هاي مالي شده بودند. زيرا شيوه توزيع ثروت توسط حكومت به گونه اي بود كه حاكم فكر مي كرد هر طور كه بخواهد مي تواند در مال و ثروت مسلمانان تصرف كند و آن را در اختيار نزديكان خود قرار دهد. اين مسأله مردم را به سمت ثروت اندوزي و نگريستن به ثروت به عنوان يك ارزش اجتماعي براي برتري جويي – آن هم به ضرر كليه هدفهاي جامعه اسلامي- مي كشاند. فردي نزد امام صادق(ع) آمد و به ايشان عرض كرد: «به خدا سوگند! ما دنبال دنيا هستيم – در حالي كه شما هميشه به ما سفارش مي كنيد كه دنيا را وانهيد - و دوست داريم آن را بدست آوريم – هيچ كسي پيدا نمي شود كه دنيا را دوست نداشته باشد – حضرت فرمود: دوست داري با اين مال چه كني؟ گفت: نياز خودم و خانواده ام را برآورده كنم و آن را صدقه بدهم و حج و عمره به جاي آورم. حضرت فرمود: اين مال دنيا طلبي نيست بلكه آخرت جويي است.» چرا كه تو از دنيا براي تحقق مسؤوليت هاي الهي خود استفاده مي كني.تاثيرات حرام خواري و مال اندوزي از راه حرامآنان كه به دستور يزيد به جنگ امام حسين (ع) برخاستند، به «حرام خواري» آلوده بودند.اين حرام خواري، چشم ودل وانديشه ي آنان را در هم نورديده ونقش حقيقت و صداقت را از ذهنشان زدوده بود . . .امام حسين (ع) در روز عاشورا كوشيد تا با نصيحت و موعظه، لشكر عبيدالله بن زياد را از زشتكاري شان آگاه كند و از ادامه ي راهي كه در آن لغزيده اند، باز دارد؛ اما آنان با غوغا و جنجال، مانع رسيدن صداي امام (ع) به گوش خود شدند. امام رو به آنان كرد وفرمود:«ادعوكم الي سبيل الرشاد فمن اطاعني كان من المرشدين ومن عصاني كان من المهلكين و كلكم عاص لامري غير مستمع قولي فقد ملئت بطونكم من الحرام وطبع علي قلوبكم ويلكم الا تنصتون الا تسمعون؛ شما را به راه رشد فرا مي خوانم؛ هر كه اطاعتم كند، رستگار است وهر كه نافرماني ام كند، در زمره ي هلاك شدگان قرار مي گيرد. همه ي شما فرمان مرا سرپيچي مي كنيد، به سخنم گوش فرا نمي دهيد؛ البته (حق داريد، چرا كه) شكم هايتان ازحرام پر شده است، درنتيجه خداوند بردل هاي شما مهر زده است (و هرگز حقايق رادرك نمي كنيد) . شما چرا ساكت نمي شويد، چرا گوش نمي دهيد ونمي شنويد؟!»غذاي حرام و روي گرداني از حقغذاي حرام، آدمي را از حق وراه درست جدا مي كند ونور درك حقايق را از او مي ستاند.درمورد نقش وتأثير غذاي حرام برجان واخلاق فرد، به داستاني كه در «مروج الذهب» آمده است، توجه نماييد:فضل بن ربيع نقل ميكند كه شريك بن عبدالله روزي وارد بر مهدي (خليفه عباسي) شد، مهدي به او گفت: بايد يكي از سه كار را انجام دهيد، شريك سؤال كرد: كدام سه كار؟ گفت: يا قضاوت را از سوي من بپذير، يا تعليم فرزندم را بر عهده بگير و يا غذايي (باما)بخور! شريك فكري كرد وگفت: سومي از همه آسان تر است. مهدي او را نگه داشت وبه آشپز گفت: انواعي از خوراك مغز آميخته با شكر وعسل براي او فراهم ساز.هنگامي كه «شريك» از خوردن آن غذاي بسيار لذيذ [وحرام] فارغ شد، آشپز رو به خليفه كرد وگفت: اين پيرمرد بعد از خوردن اين غذا، هرگز بوي رستگاري را نخواهد ديد!فضل بن ربيع مي گويد: مطلب همين گونه شد وشريك بن عبدالله بعد از اين ماجرا، هم به تعليم فرزندان آنها پرداخت وهم منصب قضاوت را از سوي آنها پذيرفت. غذاي حرام و عدم قبولي عباداتبراي قبولي نماز، شرايط زيادي لازم است، از جمله حضور قلب وپاكي دل؛ اما غذاي حرام، پاكي قلب وصفاي دل را از انسان مي گيرد. درحديثي از پيامبراكرم (ص) آمده است:«من اكل لقمه حرام لم تقبل له صلوه اربعين ليله، ولم تستجب له دعوه اربعين صباحاً وكل لحم ينبته الحرام فالنار اولي به و ان اللقمه الواحده تنبت اللحم؛ هر كسي لقمه اي از غذاي حرام بخورد، تا چهل شب نماز او قبول نمي شود وتا چهل روز دعاي او مستجاب نمي شود وهر گوشتي كه از حرام برويد، آتش دوزخ براي آن سزاوارتر است وحتي يك لقمه نيز باعث روييدن گوشت مي شود.»پرهيز ازغذاي حرام واستجابت دعادر روايات متعددي آمده كه يكي از شرايط استجابت دعا، پرهيز از غذاي حرام مي باشد. شخصي نزد پيامبر(ع) آمد وعرض كرد: دوست دارم دعاي من مستجاب شود.حضرت فرمود:«طهر ماكلك و لاتدخل بطنك الحرام؛ غذاي خود را پاك كن واز غذاي حرام پرهيز نما».نيز فرمود:«من احب ان يستجاب دعاوه فليطيب مطعمه و مكسبه؛ كسي كه دوست دارد دعايش مستجاب شود، طعام وكسب خود را از حرام پاك كند».
تعريف عبادت[ويرايش]
مفهوم «عبادت» در استعمال متداول و شايع آن تا حدودى مورد اختلاف است و در اين زمينه چند نظر وجود دارد:
← نهايت خضوعهمان معناى اصلى، يعنى خضوع يا نهايت خضوع. اين معنا مورد قبول اكثر واژه شناسان است. [۹] [۱۰] [۱۱]همان طور كه گفته شد اكثر كتابهاى لغت و بسيارى از كتابهاى تفسير همين معنا را مورد تأييد قرار داده اند.
← اطاعت و فرمانبردارياطاعت و فرمانبرداري [۱۲] [۱۳] [۱۴] [۱۵]برخى نيز «عبادت» را «اطاعت خاشعانه» دانستهاند [۱۶]
← معاني متعدد به تناسب مواردمعانى متعدد به تناسب موارد [۱۷] (مثل خضوع، اطاعت و ...)
← عمل مقرون به قصد قربتعملى كه همراه با «قصد قربت» و انگيزه الاهى است.با دقت در مفهوم و كاربردهاى واژه «عبادت» روشن مىشود كه هر چند عبادت نوعى خضوع و فروتني است، اما هر خضوعى عبادت نيست. بدون شك كسى كه در برابر شخصى تواضع و خضوع مىكند نمىگويند او را عبادت كرده است. همچنين هرگونه «اطاعت» و فرمانبردارى مصداق عبادت نيست. اينكه در اسلام عبادت غير خدا حرام است اما تواضع و اطاعت ديگرى جايز است.دليل بر اين مطلب است كه عبادت مرادف اين دو واژه نيست. بنابراين، معناى اول و دوم مورد تأييد نيست.
ارزيابي تعاريف[ويرايش]
نظريه سوم، كه عبادت را چند مفهومه گرفته است، هر چند ممكن است صحيح باشد، اما سؤال اصلى اين است كه مفهوم اولى و شايع عبادت كدام است؟به عبارت ديگر، عبادت ممكن است معناى حقيقى اولى و ثانوى داشته باشد، در اين صورت بايد مفهوم متداول و نخستين آن كه بدون قرينه از آن فهميده مىشود روشن گردد.نظريه چهارم، يعنى عملى كه با قصد قربت و جهتگيرى الاهى باشد، مورد قبول اكثر عالمان فقه و اصول [۱۸] [۱۹] [۲۰] [۲۱] [۲۲] و برخى ديگر است. خاطر نشان مىشود، مقصود اكثر عالمان فقه و اصول از اين تعريف، عبادتى است كه در اسلام مطرح است، نه دقيقا بيان معناى لغوى آن (چنان كه در متن توضيح داده شده است)به نظر مىرسد اين معنا نزديكترين معنا به مفهوم عبادت باشد، با اين توضيح كه، بنابر اينكه مفهوم اصلى عبادت خضوع و خشوع باشد، منظور از آن خضوعى است كه همراه با نوعى «تقديس» مقصود از «تقديس» هرگونه تقديسى نيست (مثل تقديس امام يا پيامبر»، بلكه مقصود قداستى است كه جنبه الوهيت و ربوبيت داشته باشد.باشد، يعنى خضوعى كه با اعتقاد به الوهيت و ربوبيت معبود اعم از اينكه خداى حقيقى باشد يا پندارى و اعم از اينكه رب مطلق باشد يا رب النوع و ... انجام شود. اين تفسير از عبادت را «علامه بلاغى» [۲۳] و همچنين «شهيد مطهري» [۲۴] ، بيان كرده است مرحوم حاج مصطفى خمينى نيز در تفسير خود آن را به عنوان «وضع تعينى» (و نه تعيينى» براى عبادت تأييد مىكند. زيرا اگر خشوع توأم با تقديس (به مفهومى كه بيان شد) نباشد، مثلا در برابر انسانى بدون اعتقاد به ربوبيت وىخضوع كند، مصداق «ادب» و احترام است، نه «عبادت». شايد مقصود برخى اهل لغت و تفسير كه عبادت را به مفهوم «نهايت خضوع» [۲۵] [۲۶] يا «اطاعت خاشعانه» [۲۷] دانستهاند نيز همين معنا باشد. لسان العرب» در يك مورد، «عبد» را به «تأله» تفسير كرده كه شايد به مفهومى كه گفته شد نزديكتر باشد.اين مفهوم، لااقل معناى حقيقى اولى و شايع عبادت است عبادت مىتواند معناى «اسم مصدرى» داشته باشد، كه بدين معنا بر نماز و روزه و مانند آن اطلاق مىشود و مىتواند «مصدر متعدى» باشد كه به معناى «عبادت كردن» (بجا آوردن نماز و ...» است و اگر معنايى درگير چون خضوع، اطاعت و ... دارد، معناى حقيقى ثانوى (يا مجاز) است (كه نياز به قرينه دارد). مؤيد اين مطلب، سخن امام صادق عليهالسلام درباره حقيقت عبادت است كه فرمود: «نيت خوب - قصد قربت - داشتن در اطاعت، آنگونه كه خدا دستور داده است» [۲۸]
مفهوم قصد قربت[ويرايش]
منظور از «قصد قربت» در تعريف عبادت، آن است كه عمل، انگيزه و جهت الاهى داشته باشد، اعم از اينكه به خاطر محبت و رضاى حق باشد يا امتثال امرا و يا شكرگذارى به درگاه او يا دستيابى به بهشت يا فرار از عذاب و ....
معادل فارسي عبادت[ويرايش]
معادل فارسى لفظ عبادت را برخى «بندگي» و «پرستش» دانستهاند. [۲۹] البته فرهنگ معين عبادت را به صورت مصدر متعدى معنا كرده است، يعنى پرستش كردن، بندگى كردن. [۳۰] همان طور كه توضيح داده شد، واژه عبادت، بر نوعى «تقديس» دلالت دارد، در حالى كه واژه «بندگى» (بدون قيد) فاقد اين ويژگى است، از اين رو در مورد بندگى انسانها نسبت به يكديگر نيز فراوان استعمال مىشود، كه مرادف «بردگى» و «غلامى» است لفظ «بندگى» در واقع بيشتر، معادل واژه «عبوديت» است، نه «عبادت» . البته اگر از واژه «بندگى»، بندگى خاص، يعنى «بندگى خداوند» اراده شود، دلالت بر تقديس مىكند، لكن چنين معنايى از لفظ «بندگى» (بدون قيد) فهميده نمىشود. اما كلمه «پرستش»، به مفهوم عبادت نزديكتر است، زيرا مشتمل بر ويژگى «تقديس» نيز هست.حداقل بخشى از عبادت (همان طور كه امام خمينى در تهذيب الاصول فرموده است معادل پرستيدن (مصدر متعدى) است.واژه «عبوديت» نيز (همانند عبادت) در اصل، به نظر بسيارى از واژهشناسان، به مفهوم «خضوع» است. [۳۱] [۳۲] و در استعمال متداول آن، معانى متعددى چون خضوع [۳۳] (كه همان معناى اصلى است)، اطاعت، [۳۴] پرستش گفته شده است. [۳۵] برخى نيز «عبوديت» را مرادف با «عبادت» دانسته اند. [۳۶] [۳۷] همان طور كه هر «اطاعتى» نيز عبوديت نيست (هر چند عبوديت بدون اطاعت معنا ندارد). نظر ديگر، كه عبوديت را مرادف عبادت دانسته است، نيز با كاربردهاى اين واژه سازگار نيست. زيرا لفظ «عبادت»، در استعمال شايع آن، نوعا درباره خدا به كار مىرود، البته واژه عبادت و مشتقات آن در مورد غير خدا هم استعمال شده است، لكن يا حقيقت ثانوى است يا مجاز. [۳۸] درحالى كه لفظ «عبوديت» در مورد انسان نيز فراوان استعمال مىشود. در برخى دعاها آمده است «... اى كسى كه يوسف را بعد از عبوديت (بردگى) پيامبر قرار دادى». [۳۹]همچنين در مورد «زيد» كه در خدمت پيامبر بود و پدر و مادر وى او را از پيامبر خواستند، اما زيد خدمتگزارى نزد آن حضرت را بر رفتن به نزد پدر و مادر ترجيح داد، به او گفتند: «اتختار العبودية»، يعنى: آيا عبوديت را بر آزادى ترجيح مىدهى .... [۴۰]در كتابهاى فقهى نيز عبوديت در مورد غلام و برده استعمال شده است. بهعنوان مثال در كتب فقه آمده است: «و لا يجوز رد الحر الى العبودية»، يعنى، جايز نيست انسان حر و آزاد شده را به بردگى و عبوديت برگرداند [۴۱]
تشابه عبوديت و عبادت[ويرايش]
به نظر مىرسد واژه «عبوديت» به دليل كاربردهاى آن به مفهوم «بندگى»، «بردگى»، «مملوكيت»، «عبديت» و مانند آن است. در كتاب بحار قضيه اى را از يكى از اصحاب امام صادق عليهالسلام نقل مىكند كه مشتمل بر جملهاى است كه مىتواند شاهدى بر مطلب فوق باشد. وى مىگويد: در مسافرت به مدينه همسفرى داشتم كه (به دليلى) كمر به خدمت و «عبوديت» او بستم: «.... و طنت نفسي عليه من خدمته و العبودية له..» [۴۲] عبوديت اگر به خدا انتساب پيدا كند، شخصى به واسطه آن، عنوان «عبدالله» مىيابد ر روايات متعدد آمده است: بهترين نامها آن است كه دلالت بر عبوديت كند مثل عبدالله و عبدالرحمان و ... [۴۳] و اگر به غير خدا انتساب پيدا كند، عنوان «عبد غير خدا» مىيابد. در كتاب «شرح الاسماء الحسنى» نوشته «حاج ملا هادى سبزوارى» آمده است: در شب معراج به پيامبر خطاب شد: «هر چه از سعادتها كه مىخواهى درخواست كن! پيامبر گفت: من را به عبوديت خودت منتسب كن ! در اين هنگام اين آيه سبحان الذى اسرى بعبده... نازل شد». [۴۴]
تفاوت عبوديت و عبادت[ويرايش]
تفاوت عبوديت با عبادت، بنابراين معنا (جدا از مسئله تقديس)، اين است كه عبادت از مقوله «فعل» و عمل است كه انسان انجام مىدهد، اما عبوديت «صفت» است كه انسان به آن متصف مىشود . مثلا مىگويند: فلانى «صفت عبوديت» دارد، اما نمىگويند «صفت عبادت» دارد (بلكه فاعل آن است).اين در صورتى است كه عبوديت به معناى «اسم مصدرى» در نظر گرفته شود، اما اگر به صورت «مصدر متعدى» لحاظ شود، به مفهوم «بندگى كردن» است، كه از مقوله فعل و عمل است و اگر به همين معنا به خدا انتساب يابد (بندگى خدا كردن)، در اين صورت از نظر مصداق با عبادت يكى خواهد شد. شايد كسانى كه واژه عبادت و عبوديت را به يك معنا گرفته اند، اولا عبوديت را «مصدر متعدى» فرض كردهاند و ثانيا عبوديت مقصد يعنى عبوديت خداوند را منظور كردهاند.در اينجا مناسب است نظر امام خمينى قدس سره درباره موضوع عبادت، كه در مبحث «تعبدى و توصلى» علم اصول بيان كردهاند، آورده شود. ايشان مىگويند: «عبادت؛ واجب آن است كه نياز به قصد قربت دارد و آن بر دو قسم است. قسم اول عبادتى است كه نفس عمل براى عبوديت و تقرب به خداوند تشريع شده است مثل نماز و حج كه در زبان فارسى به آن «پرستش» مىگويند . قسم دوم عملى است كه نفس عمل براى تقرب به خداوند وضع نشده است، مثل زكات و خمس. اين قسم هر چند عبادت است و بدون قصد قربت امتثال نمىشود، اما مصداق عبوديت و پرستش نيست» .از سخنان ايشان استفاده مىشود كه عبادت به طور كلى عبارت است از عملى كه يا قصد قربت انجام شود، اما هر عبادتى پرستش خداوند نيست بلكه عملى كه براى اظهار عبوديت خداوند وضع شده است پرستش است. [۴۵]
شرايط كمال عبادات[ويرايش]
غير از شرايط صحّت و قبول عبادات، اموري هم جزء شرايط كمال عبادت است. اين شرايط، نشان دهنده ارزش والاتر و محتواي بهتر و تأثير بيشتر عبادات است. شرايط كمال عبادات، از اين قرار است:
← مشكل تر باشدانجام كارها و عبادات آسان، از همه كس بر مي آيد، ولي عباداتي كه دشوارتر است و همّت و اراده و رنج بيشتري لازم دارد، با ارزش تر و به كمال نزديك تر است. قرآن، از كساني كه در دوران سختي، پيامبر خدا را ياري و پيروي كردند ستايش مي كند. [۴۶]امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ با آنكه مركب سواري داشت، ولي پياده به سفر حج مي رفت تا پاداش بيشتري داشته باشد. قرآن، از نماز شب خواناني تمجيد ميكند كه خود را از بستر نرم و گرم جدا كرده به نيايش و نماز ميپردازند. [۴۷]علي ـ عليه السّلام ـ فرموده است: «اَفْضَلُ الاعمالِ ما اَكْرَهْتَ نَفْسَكَ عَلَيْهِ» [۴۸]برترين كارها آن است كه خود را بر انجام آن وادار كني.قرآن، پاداش و مقام مجاهدان بزرگ و سخت كوش را برتر دانسته و ميفرمايد: «فَضَّلَ اللَّهُ الُْمجاهِدِينَ عَلَي الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً» [۴۹]
← مهم تر باشددر انجام كارها، رعايت «اهم و مهّم»، نشان عقل و عاقبت انديشي و مصلحت شناسي است و اسلام، در كارها به آنچه كه لازم تر و مفيدتر و مهم تر است تشويق مي كند، چه در آموختن، چه در عبادت، چه در انفاق.پيامبر اسلام فرموده است: «لا صَدَقَهَ وَ ذُورَحِمٍ مُحتاج» [۵۰]با وجود بستگان نيازمند، انفاق و كمك به ديگران بي ارزش است.و علي ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: «لا قُربَه بِالنَوافِلِ اِذا اَضرَّتْ بِالْفَرائِضِ» [۵۱]هر گاه نمازهاي مستحب، به نمازهاي واجب ضرر برساند، آنگونه عبادت، موجب قرب به خدا نخواهد بود.
از نظر اسلام مال و ثروت به خودي خود نه خوب است و نه بد. بلكه اگر نردبان صعود انسان به كمال گردد خوب و اگرموجب دل بستگي آدمي گردد و سد راه شود ناپسند خواهد بود. پس به نوع برخورد انسان به ثروت و هدف از ثروت اندوزي دارد.
ثروت بايد وسيله اي باشد براي استفاده همگان، پر كردن خلاء هاي اقتصادي؛ مرهم نهادن بر زخم هاي جانگاه محرومان و براي رسيدگي به نياز ها و مشكلات مستضعفان. علاقه به چنين ثروتي با چنين هدفي، علاقه به دنيا نيست، بلكه علاقه به آخرت است. اسلام ثروتي را نكوهش مي كند كه مانع رسيدن به كمال باشد و موجب دل بستگي انسان شود.
در مورد جمع آوري اموال، انسان ها به سه دسته تقسيم مي شوند:
دسته اول كساني هستند كه اصلا دوست ندارند مال جمع آوري كنند، و از دنيا و اموال آن به مقداري كه گرسنگي [و نياز] آنها برطرف شود و پوششي براي خود داشته باشند اكتفا ميكنند. سرانجام چنين كساني چنين ترسيم شده است: «فاولئك الآمنون الذين لاخوف عليهم ولا هم يحزنون» يعني آنها مومناني هستند كه پاداششان محفوظ است و در جوار حضرت حق ونسبت به پاداش خويش هيچ ترس و غمي ندارند.
دسته دوم كساني هستند كه جمع آوري مال و ثروت را دوست دارند، ولي فقط به دنبال جمع اموال از راه حلال هستند، و هيچگاه به سوي حرام دست درازي نمي كنند؛ و از سرمايه خود در راه خير استفاده مي كنند. سرانجام اين گروه چنين ترسيم شده است: «فاولئك الذين إن نوقشوا عذبوا و إن عفي عنهم سلموا» يعني اگر در اين راه مرتكب اشتباه و خطايي شده باشند، چه در اموال و چه درمصرف آنها، عذاب مي شوند، و اگر بخشيده شوند در امان هستند. به عبارت ديگر اگرچه اموال آنها از راه حلال بوده ولي حسابرسي دقيق و سختي دارند.
گروه سوم كساني هستند كه مال اندوزي مي كنند و فرقي بين حلال و حرام نمي گذارند. اگر انفاق كنند از روي اسراف است و اگر امساك كنند از روي بخل و خساست.
سرانجام اينها توسط معصوم(عليه السلام) چنين ترسيم شده است: "فأولئك الذين ملكت الدنيا زمام قلوبهم حتي أوردتهم النار بذنوبهم" يعني دنيا قلب و دل اينها را تسخير كرده، و سرانجام به خاطر گناهانشان وارد جهنم مي شوند.(همان، ج9، ص23)
نمي توان گفت اسلام در برابر مال و ثروت موضع منفي دارد و با آن صد در صد مخالف است.قرآن مجيد در آية 180سورة بقره از«مال» به«خير» تعبيركرده است.
در حديثي از امام باقر(ع) مي خوانيم:«نعم العون الدنيا علي طلب الآخرهْْ؛ دنيا (مال) كمك خوبي براي رسيدن به آخرت است»
اسلام ثروتي را مي پسندد كه در آن نيكي به همگان باشد (احسن كما احسن الله إليك).
اسلام ثروتي را مدح مي كند كه در آن«لا تنس نصيبك من الدنيا؛ فراموش نكردن بهره دنيوي» تحقق يابد. بالاخره اسلام ثروتي را مي پسندد كه ماية فساد در زمين و فراموش كردن ارزش هاي انساني و گرفتار شدن در سابقة جنون آميز«تكاثر» (زياده خواهي) نگردد و انسان را به«خود برتربيني» و«تحقير ديگران» و حتي رويارويي با پيامبر و بزرگان دين نكشاند.
يكي از ياران امام صادق(ع) به آن حضرت گفت : چكار كنم من دنيا را دوست دارم و به آن علاقه مندم! مي ترسم دنيا پرست باشم. امام (ع) فرمود:«با ثروت دنيا چه مي خواهي انجام دهي؟» گفت: هزينة خود و خانواده ام را تهيه كنم و به خويشاوندان كمك كنم. در راه خدا انفاق كنم و حج و عمره به جا آورم. امام (ع) فرمود:«ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الآخرهْ؛ اين دنيا طلبي نيست ، بلكه طلب آخرت است».
اسلام ثروتي را نكوهش مي كند كه مانع رسيدن به كمال باشد و موجب دل بستگي انسان شود. در چنين حالتي است كه خداوند مي فرمايد: بگو اگر پدران و فرزندان و همسران و اقوام شما واموالي كه جمع آوري كرده ايد و تجارتي كه از كسادي آن بيمناك هستيد و خانه هايي كه به آن دل بسته ايد در نزد شما محبوب تراند از خدا و رسول وجهاد در راه خدا پس منتطر امر خدا باشيد.
در اين صورت ثروت اندوزي باعث طغيان و سركشي گردد. از اين رو در بعضي از متون اسلامي از ثروت و برخي از ثروتمندان مذمّت شده است. مذمّت از قارون ثروتمندِ مغرور شاهد گويايي بر اين موضوع است.
سرمايه داران و ثروتمندان در آخر الزمان
با استناد به برخي روايات، خداوند مجراي به دست آوردن روزي برخي از اقشار جامعه را در دست برخي ديگر قرار داده كه يكي را ثروتنمد و ديگري نيازمند مي خوانند. در دورة آخرالزمان مسير رسيدن روزي نيازمندان دچار آفات ذيل مي شود:
ميزان ثروت مبناي تكريم و احترام مي شود، مردم از ثروتمندان و نه متخصصان و عالمان تبعيت مي كنند، سرمايه داران نه تنها ثروت خود را از نيازمندان دريغ مي كنند، بلكه هرچقدر مي توانند اموال آنان را نيز به سرقت مي برند، فقرا به سبب ذلت و حقارتي كه علاوه بر نيازمندي خود در جامعه مي بينند، آخرت خود را به متاع قليلي از دنيا مي فروشند و مبتلا به محرمات و معاصي مي شوند، براي تمسخرو تحقير صدقه مي دهند، گاه فقيري حتي روز جمعه ميان دو نماز دستش را به گدايي دراز مي كند امّا احدي چيزي به او نمي دهد و... .
كسبه، فروشندگان و خريداران
كسي از مردم نيست كه در طول شبانه روز داد و ستد و خريد و فروش نكند. شرع مقدس در اين عرصه نيز مانند ديگر عرصه ها قواعد و قوانين جامع و اثر گذاري وضع كرده تا انسان ها بتوانند زندگي مناسبي را تجربه كنند. در دوره آخرالزمان با اعوجاجات زير اين مناسبات نيز از حد اعتدال خارج شده، به ورطة افراط و تفريط مي افتد:
مردم نه تنها از مال حرام اجتناب نمي كنند كه به دست آوردن آن را نوعي سود و زرنگي مي شمارند، در مقابل كسي را كه به دنبال كسب حلال باشد ملامت و تمسخر مي كنند، رشوه و ربا حلال و سهل شمرده مي شود و آن را به نام هاي ديگر مي خوانند و مبناي تجارت تجار قرار مي دهند. براي داد و ستد رشوه، ربا،قمار، كم فروشي و... با هم مسابقه مي دهند،بخشي از درآمدها و نيازهاي فروشندگان با كم فروشي تامين مي شود،عيب اجناس را پنهان مي كنند و در تجارت به وفور دروغ مي گويند كه البته در نتيجه آن دچار ضيق معيشت مي شوند، تعداد تجار بسيار است و سود به دست آمده اندك، زنان با شوهران خويش و ديگر مردان در كسب و تجارت به رقابت مي پردازند.اميد كه با طلب حقيقي از خداوند متعال و توسل واقعي به پيشگاه با عظمت اهل بيت(ع) پس از آگاهي از حداقل آسيب ها را از اين انحرافات ببينيم.
شهوت مال
در رابطه با مديريت مال و ثروت از ديدگاه قرآن كريم به آية شريفه: «والذين يكنزون الذهب والفضة ولاينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم» (توبه / 340) مي رسيديم.
در اين آيه كريمه، قرآن كريم گروهي از مردم را به تصوير مي كشد كه در جنبه مالي گرفتار انحراف مي شوند. اينان گمان مي كنند تنها هدف زندگي شان اين است كه با هر وسيله اي و از هر جايي از هر راهي – حلال يا حرام – مال بيندوزند. وقتي به مقداري از مال و ثروت دست يافتند به شيوه هاي گوناگون به زياد كردن آن مي پردازند. بدين ترتيب تمام فكر آنان مال و ثروت مي شود. تمام عقل آنان را مال و ثروت فرا مي گيرد و مي كوشند بدون اينكه در راستاي خدمت به مسائل حياتي زندگي يا حل مشكلات گوناگون باشد، مال جمع كنند. هدف از آنان فقط ارضاي عقده طمع-ورزي و شهوت مال اندوزي است.
خداوند مي فرمايد: «ولا ينفقونها في سبيل الله» منظور از راه خدا انجام مسؤوليت در قبال زندگي است. اين مسؤوليت بر حسب موقعيت و شرايط مردم در بين ايشان تقسيم شده است تا هر كسي به توسعه و پيشرفت زندگي بپردازد و توانمندي هاي خود را براي پيشرفت زندگي و رساندن آن به جايگاه هاي عالي تر بكار بندد.
ارزش مال و ثروت
سؤال ديگر مطرح مي شود: مصداق اين آيه در زندگي ما چيست؟ چگونه به اين آيه رنگ واقعيت ببخشيم؟ چگونه به عنوان مسلمان، با اين آيه تعامل به خرج دهيم؟ چگونه از مال در زندگي خود استفاده كنيم؟ خصوصاً وقتي كه ثروتهاي هنگفتي را در گاو صندوق ها و بانكها ذخيره كرده ايم؟ به تعبير ديگر: اين آيه شامل چه كساني مي شود؟ آيا اين ها كساني هستند كه مال جمع مي كنند و حقوق شرعي آنان را مي پردازند و سپس براي تقويت جايگاه اقتصادي خود در جامعه آنان را ذخيره مي كنند. زيرا جايگاه اجتماعي افراد متناسب ميزان ثروت آنهاست يا اينكه ذخيره كردن آنان فقط جنبه فردي دارد و مي خواهند كه نيازهاي فعلي يا آتي خود را وقتي باز نشسته شدند برآورده كنند؟ يا اينان كساني هستند كه به جمع آوري مال مي پردازند و از روي مال دوستي و بخل ورزي آن را ذخيره مي كنند و حقوق شرعي آن را نيز نمي پردازند؟
خداوند مي فرمايد: «وأنفقوا ممّا جعلكم متخلفين فيه» (حديد/7) ، «وآتوهم من مال الله الذي آتاكم»(نور/33). ابوذر اين صحابي گرانقدر پيامبر(ص) از طريق مخالفت با انحراف و فساد و سؤ استفاده ها مالي قدرتمندان، مي خواست همين فضا را در جامعة اسلامي ايجاد كند. چرا كه بعضي از اطرافيان خليفه سوم دچار انحراف و فساد و سؤ استفاده هاي مالي شده بودند. زيرا شيوه توزيع ثروت توسط حكومت به گونه اي بود كه حاكم فكر مي كرد هر طور كه بخواهد مي تواند در مال و ثروت مسلمانان تصرف كند و آن را در اختيار نزديكان خود قرار دهد. اين مسأله مردم را به سمت ثروت اندوزي و نگريستن به ثروت به عنوان يك ارزش اجتماعي براي برتري جويي – آن هم به ضرر كليه هدفهاي جامعه اسلامي- مي كشاند.
فردي نزد امام صادق(ع) آمد و به ايشان عرض كرد: «به خدا سوگند! ما دنبال دنيا هستيم – در حالي كه شما هميشه به ما سفارش مي كنيد كه دنيا را وانهيد - و دوست داريم آن را بدست آوريم – هيچ كسي پيدا نمي شود كه دنيا را دوست نداشته باشد – حضرت فرمود: دوست داري با اين مال چه كني؟ گفت: نياز خودم و خانواده ام را برآورده كنم و آن را صدقه بدهم و حج و عمره به جاي آورم. حضرت فرمود: اين دنيا طلبي نيست بلكه آخرت جويي است.» چرا كه تو از دنيا براي تحقق مسؤوليت هاي الهي خود استفاده مي كني.
بهشت اقامتگاه ابدي مؤمنان و صالحان رستگار در جهان آخرت است و بهشتيان كساني هستند كه به تصريح قرآن، در ترازوي اعمال، كفهي كارهاي نيكشان از كفهي بديهاشان سنگينتر است. در قرآن مجيد، بهشتيان به نامها و صفتهايي همچون اصحاب اليمين و اصحاب الجنه خوانده ميشوند. بهشت معادل واژه «الجنّة» است و در قرآن مجيد با اين اسامي و اوصاف به كار رفته است: جنة المأموي، جنّات المأوي، جنة النعيم، جنات الخلد، دار السلام، دارالمتقين، دار المقامة، عدن، الفردوس.
توصيف بهشت در سه سوره الرحمن، واقعه و دهر به صورت مفصل و در برخي از سوره هاي ديگر قرآن به صورت گذرا و مجمل بيان شده است و به بسياري از نعمت هاي بهشتي همچون ميوهها و باغها و چشمهساران و زنان پريرو با لباسهاي حرير و ... و نيز نعمتهاي معنوي همچون رضوان خداوند و ... اشاره گرديده است. در اينكه آيا آن بهشت موعود، اكنون نيز موجود است يا نه، ميان دانشمندان اسلامي اختلاف نظر است. اكثر دانشمندان معتقدند كه بهشت هم اكنون وجود خارجي دارد و براي اثبات ادعاي خود به ظواهر برخي از آيات استدلال ميكنند. در روايات مربوط به معراج و روايات ديگر نيز نشانههاي روشني از اين موضوع ديده ميشود. بنابراين ميگويند بهشت در درون و باطن اين جهان است اما براي ما قابل ديد و درك نيست؛ به عبارت ديگر عالم آخرت و بهشت و دوزخ، بر اين عالم احاطه دارد و اين جهان همانند جنين در درون آن جهان قرار دارد. آيات قرآن و روايات اسلامي دلالت دارد كه بهشت نيز همانند جهنم، درهايي دارد. امام باقر عليه السلام فرمود: «بهشت داراي هشت در است كه عرض هر در، به اندازه چهل سال راه است.» و در قرآن آمده است كه جهنم هفت در دارد. شيخ صدوق، از علماي بزرگ شيعه، مينويسد: اعتقاد ما درباره بهشت اين است كه بهشت دارالبقاء و دارالسلام است. مرگ و پيري، بيماري و ناخوشي، زوال و زمينگيري، غم، فقر و خستگي و فرسودگي در آن نيست.
درجات در بهشتدرجات در بهشت متفاوت است: بعضي از بهشتيان از تسبيح و تقديس و تكبير خداوند بهرهمندند بعضي از انواع خوردنيها، آشاميدنيها، ميوهها، لباسهاي زربفت، حرير و سندس و همنشيني با حور العين.» منابع: تفسير نمونه الميزان؛ مجمع البيان؛ دايرةالمعارف الشيعه العامه، ج 7، ص 36؛ قرآن پژوهي، ص 572
الجنّة و أهل الجنّة 1- الجنّة خير مال، و النّار شرّ مقيل 1765. بهشت بهترين عاقبت، و آتش بدترين خوابگاه است
2- ألا و إنّي لم أر كالجنّة نام طالبها، و لا كالنّار نام هاربها 2761. آگاه باشيد كه من نديدم مثل بهشت، كه طلب كنندهاش در خواب باشد، و نه مانند آتش دوزخ، كه گريزان از آن در خواب باشد. 3- إنّ أهل الجنّة كلّ مؤمن هين لين 3400. به راستى كه اهل بهشت، هر مؤمن نرمخوى هموارى است
4- إنّ اللّه تعالى يدخل بحسن النّيّة و صالح السّريرة من يشاء من عباده الجنّة 3544. به راستى كه خداى تعالى بواسطه حسن نيت، و شايستگى سريره و نهان، از بندگانش هر كه را كه خواهد داخل بهشت مىنمايد (يعنى هر چند كارى كه استحقاق بهشت را برساند نكرده باشد).
5- الجنّة دار الأمان 397. بهشت سراى امان است. ص 194
7- الجنّة جزاء المطيع 417.
8- الجنّة دار الأتقياء 438.
9- الجنة غاية السّابقين 478.
10- الجنّة أفضل غاية 1024.
11- الجنّة مال الفائز 1074.
12- الجنّة جزاء كلّ مؤمن محسن 1431.
13- نيل الجنّة بالتّنزّه عن المأثم 9953.
14- إنّك لن تلج الجنّة حتّى تزدجر عن غيّك، و تنتهي، و ترتدع عن ..... 7- بهشت پاداش فرمانبر است.
8- بهشت سراى پرهيز كاران است.
9- بهشت آخرين هدف سبقت گيرندگان، و آتش سرانجام افراط كنندگان است.
10- بهشت افزونترين غرض و مقصود است.
11- بهشت سرانجام كار پيروزمند است.
12- بهشت پاداش هر مؤمن احسان كننده است.
13- رسيدن به بهشت با پاكيزگى، و دورى از گناهانست.
14- به راستى كه تو داخل بهشت نخواهى شد، تا آنكه از گمراهى خود باز
وقتي سوخت بدنتان تمام ميشود
تيروئيد غدهاي پروانهاي شكل در گردن است كه هورمونهايي ترشح ميكند كه مسئول تنظيم سوخت و ساز بدن هستند. چه تيروئيد پركار باشد و چه كمكار، شما احساس خستگي و ضعف و كمبود انرژي خواهيد داشت. دكتر ساندرا فراي هوفر، پروفسور طب داخلي در دانشگاه پزشكي آتلانتا توضيح ميدهد: «اگر تيروئيد شما كمكار باشد بدن شما كمتر موادغذايي را خواهد سوزاند و آن را به انرژي تبديل ميكند. در واقع اين حالت مثل موتوري است كه نميتواند بنزين را بسوزاند، در حالتي هم كه تيروئيد شما پركار باشد بدن تمام منبع انرژي خود را مصرف ميكند. اين حالت مثل اتومبيلي است كه موتور آن تمام بنزينش را بسوزاند و خاموش شود.» مشكلات تيروئيد در زنان شايعتر است اما توضيحي در اين مورد وجود ندارد. دكتر حسين قريب، پروفسور طب داخلي در مايوكلينيك در روچستر ميگويد: «اين مورد هنوز يك راز است، يك راز بزرگ شايد ناشي از ژنتيك باشد يا هورمونها، هنوز نميتوان در اين مورد نظر قطعي داد.»
چه كار كنيم: با يك آزمايش خون و درصورت نياز اسكن غده تيروئيد (يا سونوگرافي آن) ميتوان مشكل تيروئيد را متوجه شد و درمان مناسب براي آن را تجويز كرد.
مشكلات قلبي
دكتر تراي هوفر، ميگويد: «همه زنها بي حال با شنيدن اسم سكته قلبي يا مشكل قلبي ميگويند، اين به ما ربطي ندارد، اين بيماري خاص آقايان است اما واقعيت اين است كه مشكلات قلبي يك خطر جدي و براي زنان از تمام سرطانها بيشتر است.» آمار انجمن ملي قلب آمريكا نشان ميدهد، شمار زناني كه بهدليل سكتههاي قلبي يا مغزي يا مشكلات عروقي طي يك سال فوت ميكنند، 2 برابر تعداد افراد در گذشته بهدليل ابتلا به تمام انواع سرطان است. اگر قلب شما نتواند خوب خون را پمپاژ كند خون كافي به اعضاي بدن نميرسد و شما احساس خستگي خواهيد كرد. دكتر آنابلا ولگمن، فوقتخصص قلب در مركز قلب دانشگاه شيكاگو ميگويد: «خستگي و احساس بيحالي و ضعف يكي از اصليترين شكايتهاي زنان مبتلا به مشكلات و بيماريهاي قلبي است.»
چه كار كنيم: اگر عوامل خطر ابتلا به مشكلات قلبي را داريد (مثل چاقي، بالا بودن فشار خون، سابقه خانوادگي، مشكلات قلبي) بايد بهطور منظم توسط پزشك متخصص معاينه شويد. گرفتن فشار خون، نوار قلب و انجام تستهاي آزمايشگاهي ميتواند اطلاعات بسياري را در اختيار پزشك شما قرار دهد و همچنين درصورت بروز مشكل هم پزشك شما درمان لازم را در نظر خواهد گرفت.
ترس از آفتاب و كمبود ويتامين D
دكتر مارتين نيورمن، فوقتخصص غدد در مركز طبي نيوآرك ميگويد: «طي سالهاي اخير، ترس از بروز سرطان پوست باعث شده كه بسياري از زنان و مردان بهدليل قرار نگرفتن در معرض نور خورشيد دچار كمبود ويتامين D شوند.» در عين حال آلرژي نسبت به محصولات لبني و برخي از رژيمهاي غذايي غلط و حتي داشتن پوستهاي بسيار تيره هم از عواملي هستند كه ممكن است باعث كمبود ويتامين D در بدن شوند. يادتان باشد در افرادي كه اضافه وزن زيادي دارند هم مكانيسم عملكرد ويتامين D كامل نميشود. به هر حال كمبود ويتامين D جدا از اينكه باعث ضعف در ساختار استخوان ميشود، ميتواند باعث احساس خستگي مزمن هم شود.
چه كار كنيم: با يك تست آزمايشگاهي مشخص ميشود كه شما كمبود ويتامين D داريد يا نه، اگر كمبود داشتيد ميتوانيد با خوردن مكملهاي ويتامين D مشكل را برطرف كنيد. در سال 2010 انجمن پزشكي داخلي آمريكا اعلام كرد، هر زن جوان بايد روزانه 600 واحد و هر زن بالاي 60 سال بايد روزانه 800 واحد ويتامين D دريافت كند. البته بدانيد كه اگر ويتامين D را بيش از حد مورد نياز بدن مصرف كنيد، ميتواند باعث بروز مشكلات كليوي شود.
كمخوني (از نوع فقر آهن)
زماني كه بدن نتواند اكسيژن كافي را به تمام سلولهاي خود برساند احساسهايي مثل ضعف، بيحالي و گيجي، شايع است. دكتر فراي هوفر ميگويد: «كمخوني بيشتر از آنكه يك بيماري باشد، نشانه يك بيماري است، براي مثال ممكن است ميزان خونريزي شما در دورههاي ماهانه آنقدر زياد باشد كه بدن شما دچار كمخوني شود. در اينجا مشكل، اختلال دورههاي ماهانه شماست يا اگر مشكلات جذب در دستگاه گوارش داشته باشيد هم ممكن است دچار كمخوني شويد.»
چه كار كنيم: پزشك شما با يك آزمايش ساده خون متوجه خواهد شد كه شما دچار كمخوني هستيد يا نه، درمان انواع كمخونيها هم عموما ساده است و با همين درمانهاي ساده، بسياري از مبتلايان احساس بهبود و سرحالي مشهودي پيدا ميكنند.
روش دائمي پيشگيري از بارداري در مردان(وازكتومي)دراين عمل جلوي انتقال اسپرمها از بيضه و رسيدن آن به مايع مني گرفته ميشود. اگر در مايع مني، اسپرم وجود نداشته باشد، غير ممكن خواهد بود كه حاملگي رخ دهد.
وازكتومي چيست؟دراين عمل جلوي انتقال اسپرمها از بيضه و رسيدن آن به مايع مني گرفته ميشود. اگر در مايع مني، اسپرم وجود نداشته باشد، غير ممكن خواهد بود كه حاملگي رخ دهد.در عمل جراحي وازكتوميبه برداشتن بيضه ها نيازي نميباشد و در توانايي توليد مني توسط مردان اختلالي ايجاد نميشود، با انجام اين عمل جراحي هيچ تغييري درعملكرد جنسي مردان ايجاد نشده و ويژگيهاي مردانه تغيير نمييابد.
بعد ازعمل وازكتومي مردان هنوز قادر خواهند بود كه از فعاليت جنسي لذت برده و تغييري در خروج مني احساس نخواهند نمود. تنها تفاوتي كه با انجام اين عمل ايجاد ميشود اين است كه مايع مني فاقد اسپرم خواهد شد.
وازكتومي يك روش دائمي جلوگيري از بارداري ميباشد و در صورتي كه مردي بعد ازعمل وازكتومي تصميمش عوض شود و بخواهد دوباره بچهدار شود به آساني قابل برگشت نخواهد بود .بنابراين قبل از اينكه اقدام به عمل وازكتومي شود بايد فرد مطمئن شود كه ديگر درهر شرايط ديگري خواهان پدر شدن نخواهد بود. با اين حال گاهي اوقات ميتوان با يك عمل جراحي، وازكتومي را برگشت داد اما هيچگونه تضميني وجود ندارد كه اين عمل موفقيت آميز بوده و دوباره فرد بتواند صاحب فرزند شود.
نحوه عمل جراحي وازكتومي وازكتومي يك عمل جراحي راحت و آسان ميباشد. براي انجام عمل وازكتومي، دو روش وجود دارد كه عبارتند از : ۱) وازكتومي با استفاده از تيغ جراحي و بخيه زدن ۲) وازكتومي بدون استفاده از تيغ جراحيبراي اينكه عمل جراحي وازكتوميرا بهتر بفهميم، بهتر است ابتدا كميدرباره دستگاه تناسلي مردان و عملكرد آن مطالبي بيان شود.
بيضهها عضوي از بدن هستند كه توليد اسپرم و هورمون جنسي مردانه تستوسترون ميكنند. بيضهها در داخل كيسهاي به نام اسكروتوم Scrotum قرار دارند. هر بيضه به لولهاي كوچك و پيچ در پيچ به نام اپيديديم (Epididymis) متصل است.
اسپرمها وقتي از بيضه خارج ميشوند وارد اپيديديم شده و در آنجا حدود شش هفته نگهداري ميشوند تا كامل و بالغ شوند. اپيديديم نيز توسط يك جفت لوله ديگر به نام وازدفرانس (Vas deferens) به غده پروستات متصل ميگردد. مايع مني در پروستات ساخته ميشود و در هنگام مقاربت، اين مايع مني با اسپرم مخلوط شده و از آلت تناسلي خارج ميگردد.
در روش وازكتومي با استفاده از تيغ جراحي، ابتدا اسكروتوم (پوست روي بيضه ) با استفاده از يك ماده بيحس كننده كه به داخل آن تزريق ميگردد بيحس ميشود. سپس با مشخص كردن مجراي وازدفرانس در زير پوست اسكروتوم، يك برش كوچك (معمولا حدود يك سانتيمتر) بر روي اسكروتوم ايجاد ميشود.
اكنون با بيرون كشيدن وازدفرانس از طريق اين سوراخ، دو برش بر روي آن ايجاد ميكنند و يك سانتيمتر از آن را بر ميدارند. هر دو سمت بريده شده وازدفرانس را با نخ يا كليپس و يا با كوتر ميبندند و سپس آنها را به داخل اسكروتوم بر ميگردانند. اكنون برشي كه بر روي اسكروتوم وجود دارد را با زدن بخيه ميبندند. سپس تمام اين كارها را براي سمت ديگر (بيضه طرف ديگر) انجام ميدهند.
در روش وازكتومي بدون استفاده از تيغ كه به آن اصطلاحا N.S.V. گفته ميشود ( حروف اول كلمات No – scalpel vasectomy) در مدت ۵ تا ۱۰ دقيقه بعد از انجام بيحسي موضعي با استفاده از دو عدد پنس، اين عمل انجام ميشود. از آنجايي كه سوراخي كه دراين روش ايجاد ميگردد خيلي كوچك ميباشد، نيازي به بخيه زدن وجود ندارد.
مراقبت پس از عمل وازكتوميبه مدت يك تا سه روز پس از عمل وازكتومي، لازم است كه فرد استراحت كامل داشته و حركاتش را محدود نمايد تا موجب كاهش تورم شده و اجازه دهد كه مجراي وازدفرانس كه بريده شده، التيام يابد. اكثر آقايان در چنين مواقعي ترجيح ميدهند كه به پشت خوابيده و پاهايشان را بالا بياورند.
اگر چه اين كار لزوميندارد. انجام حركات شديد، بلند كردن اجسام سنگين و راه رفتن زياد باعث افزايش احتمال بروز التهاب و خونريزي در اسكتروم ميشود .معمولا به مدت يك هفته كمياحساس ناراحتي در افراد طبيعي ميباشد. داروهاي مسكن و ضد التهاب در چنين مواردي ميتوانند سودمند باشد. استفاده از كيسه حاوي يخ هر ۱۵ دقيقه يك بار و به مدت ۱۵ دقيقه ميتواند به كم كردن تورم كمك نمايد.
زمان لازم براي اطمينان از عدم وجود اسپرمها در مني وازكتومي عملي نيست كه بوسيله آن سريعا و بلافاصله بتوان نتايج عقيم بودن را مشاهده نمود. اسپرمها ميتوانند به مدت بيش از يك هفته در وازدفرانس، در بين انتهاهاي بخيه زده آن و مجرايي كه به آلت تناسلي متصل است، باقي بمانند .
شيعه دوازدهامامي يا اثنيعشري نام مذهب تشيع در دين اسلام است كه به امامت ۱۲ امام پس از پيامبر اسلام، باور دارند. ايشان را شيعه جعفري يا اماميه هم مينامند. شيعه دوازده امامي در ابتداي قرن بيست و يكم، بزرگترين شاخه از فرق شيعه است.[۱]
محتويات [نهفتن] ۱ اماميه۲ اماميه در منابع فرق اسلامي۳ باورهاي اين مذهب۴ امامت۵ جستارهاي وابسته۶ پانويس۷ منابع۸ پيوند به بيروناماميه[ويرايش]اماميه يكي از مشهورترين اصطلاحهاي كلامي اين مذهب شمرده ميشود كه برگرفته از «امام» كه در لغت به معني پيشوا و كسي است كه از گفتار او پيروي ميشود و جمع آن «ائمه» است.[۲] حرف ياء در آخر آن ياء نسبت است به معني منسوب به امام و چون وصف «فرقه» است مؤنث به كار ميرود، يعني فرقه اماميه؛ و «مقصود گروهي است كه پس از رحلت پيامبر اسلام از «امام منصوب از جانب او» پيروي ميكنند».[۳]
در اصطلاح نيز به هر گروهي كه پس از پيامبر اسلام به امام منصوب معتقد است، ميتوان آن را امامي ناميد. در اين صورت، واژه اماميه با شيعه مترادف خواهد بود، زيرا شيعه كسي است كه از امام منصوب به نام علي بن ابي طالب پيروي ميكنند و او را بر ديگر صحابه پيامبر اسلام مقدم ميدارند.[۴]
اماميه در منابع فرق اسلامي[ويرايش]اشعري شيعه را به سه صنف به نامهاي «غاليه»، «رافضه»، «زيديه» تقسيم ميكند، و در نتيجه اماميه را با رافضه يكسان ميگيرد. او در اين كتاب، براي غاليه ۱۵ فرقه و براي رافضه ۲۴ و براي زيديه ۶ فرقه بيان نموده است».[۵]ملطي، رافضه را با اماميه يكي دانسته و براي آن ۱۸ فرقه نام برده است، كه زيديه نيز از آنان است. او در اين استعمال، اماميه را به معني عام يعني معتقد به امام منصوب گرفته و همه را تحت اين عنوان جمع كرده است. محقق كتاب محمد زاهد كوثري در پاورقي يادآور ميشود كه اماميه همان فرقه اثناعشري است، ولي مؤلف هر كسي را كه به امامت معتقد بوده آن را امامي دانسته است.[۶]بغدادي براي روافض چهار فرقه اصلي برشمرده كه عبارتند از زيديه، كيسانيه، اماميه و غلاة و براي زيديه سه فرقه و براي كيسانيه دو فرقه و براي اماميه پانزده فرقه و براي غلاة شش فرقه ذكر كرده است.[۷]اسفرائيني از غلاة نامي نبرده و روافض را تنها به سه فرقه به نامهاي زيديه، اماميه و كيسانيه تقسيم نموده و براي اماميه پانزده فرقه ذكر كرده است.[۸]شهرستاني براي شيعه پنج فرقه ذكر كرده به نامهاي كيسانيه، زيديه، اماميه، غاليه، اسماعيليه.[۹]احمد امين مصري اساس تشيع را اعتقاد به اين ميداند كه علي و فرزندان او از ديگران براي خلافت و امامت شايستهتر هستند و پيامبر اسلام نيز آنها را براي اين مقام برگزيده است؛ و غير از فرقه زيديه، ديگر فرق شيعه را تحت عنوان اماميه ناميده، و مهمترين آنها را اثناعشريه ميداند.[۱۰]به گفتار شيخ كوثري محقق كتاب ملطي، مناقشه در اصطلاح نيست، هرگاه مقصود از اماميه، اعتقاد به امام منصوب باشد، كليه فرق شيعه، امامي بوده و همه را ميتوان اماميه ناميد، مگر فرقههاي غالي كه اصولاً اسلام آنها زير سؤال است، واگر مقصود اصطلاح رايج در ميان شيعه و غيره باشد، حق اين است كه اماميه قسمي از شيعه و مرادف با اثنا عشريه و اعتقاد به دوازده امام است، و لذا شيخ مفيد ميگويد: اماميه امامت را پس از امام علي و حسنين در اولاد حسين بن علي متمركز ميسازند و امامت را تا امام رضا و سپس تا امام مهدي ادامه ميدهند.[۱۱]فخر الدين رازي نيز از همين فكر پيروي كرده و ميگويد: اماميه گروهي از شيعه است كه ميگويند: امام پس از پيامبر اسلام، علي بن ابي طالب، سپس پسرش حسن، سپس برادرش حسين، سپس فرزند حسين، علي بن الحسين، و سپس فرزند او محمد باقر و سپس فرزند او جعفر صادق، و سپس فرزند او موسي كاظم و سپس فرزند او علي بن موسي الرضا و سپس فرزندش محمد تقي و سپس فرزند او علي نقي و سپس فرزند او حسن زكي، و سپس فرزند او محمد و او همان امام قائم است كه جهان در انتظار اوست.[۱۲]از زمان شيخ صدوق كه نگارش عقايد و ملل و نحل در ميان شيعه رواج بيشتري پيدا كرده اصطلاح اماميه را در مورد فرقه اثناعشري به كار ميبرند. سعد بن عبداللّه اشعري قمي كه از اصحاب عسكري به شمار ميرود و در سال ۲۹۹ درگذشته است. كتابوبه نام «مقالات الإمامية» تأليف نموده است.[۱۳] شيخ صدوق (۳۰۶–۳۸۱) كتابوبه نام «رسالة في دين الإمامية» نوشته كه معروف به رساله اعتقادات صدوق است و از اين تاريخ به بعد اماميه در كلمات شيخ مفيد در كتاب «اوائل المقالات» در مورد اثناعشريه به كار ميرود؛ و همگي حاكي از اين است كه تقسيمبندي اشعري و غيره دقيق نبود و يا از آن، معني عام، اراده نمودهاند.برخي از پژوهش گران معاصر فرق اسلامي بر اين باورند كه بسياري از اين فرقهها كه اشعري، و يا ملطي و ديگران براي «اماميه» برشمردهاند، يا وجود خارجي نداشته، و واقعيت آن نوعي فرقه تراشي است، مانند «زراريه» و «هشاميه» و يا بر فرض صحت، داشتن عقيده خاص در يك مسئله كلامي، مايه تعدد فرقه نميگردد. آنچه ميتواند محور تقسيم در مفهوم «اماميه» به معني اعم باشد، اختلاف و دوگانگي در استمرار امامت و مصاديق آنها است، بنابراين فقط ميتوان «زيديه» و «اسماعيليه» و «واقفيه» را از فرق شيعه شمرد. شايد انگيزه براي تكثير فرق، تحقق بخشيدن به حديث معروف كه امت اسلامي را به هفتاد و سه فرقه ميرساند بوده است.[۱۴]
اگر كسي بدون توجه غذايي را بخورد و بعد از صرف غذا، متوجه شود كه غذا، غذاي حرام بوده است، مثلاً گوشت موجود در غذا حلال نبوده، تكليفي به عهده او نيست. و بر اساس حديث رفع كه از پيامبر اسلام (ص) نقل گرديده است، خطاي او قابل بخشش بوده و مؤاخذه نمي شود.اما بر اساس روايات متعددي كه از اهل بيت (ع) نقل گرديده، اين قبيل اعمال هرچند به خطا و اشتباه باشد،در وجود و زندگي انسان اثرات خو د را مي گذاردو توفيقاتي را از انسان سلب مي نمايد.پس انسان بايد دقت كند كه غذاي او حلال باشد و با اين دقت و مراقبت، حركت خود را در مسير رضايت حق تعالي سرعت بخشد.پاسخ تفصيلياگر كسي بداندكه اين گوشت حرام است و اين غذا حرام است، يعني هم غذا را مي شناسد (موضوع) و هم حكم آن را كه حرمت است مي داند، با اين حال آن را بخورد، خطا و عصيان نموده و اين عملش تمرد و نافرماني از دستورات الهي محسوب شده و مستحق عقوبت و مجازات خاص آن مي باشد.و اين گناه اثرات بدي در زندگي انسان مي گذارد.امام صادق (ع) در خصوص اثرات سوء دنيايي گناه مي فرمايد: اثر گناه اين است كه انسان را از عبادت محروم مي كند. گاهي انسان در روز به گناهي مبتلا مي شود و بر اثر آن از شب زنده داري و نماز شب محروم مي شود.[1] مگر اينكه توبه نموده و گذشته خود را اصلاح نمايد.[2]اما در صورتي كه ندانسته چنين غذايي را خورده باشد از دو حال بيرون نيست :1- جاهل به موضوع بوده اما حكم آن را مي دانسته است. يعني مي دانسته كه مثلاً خوردن گوشت خوك حرام است اما نمي دانسته كه اين غذا از گوشت خوك تهيه شده و بعد از خوردن متوجه شده است2- جاهل به حكم بوده اما از موضوع آگاهي داشته است، يعني نمي دانسته كه مثلاً خوردن گوشت خوك حرام است اما مي داند غذاي موجود از گوشت خوك تهيه شده است.در هر صورت اگر مي توانسته است تحقيق كند و دقت نمايد و به حقيقت مطلب پي ببرد. اما اين كار را نكرده است كه در اين صورت او گناهكار محسوب شده و عملش يك عمل حرام است.اما اگر امكان تحقيق و تفحص در خصوص غذاي مذكور برايش فراهم نبوده يا توانايي و امكانات يادگيري حكم مسئله را نداشته است، در اين صورت، مقصر نبوده و گناه كار محسوب نمي شود. و عمل او موجب مؤاخذه و عذاب نيست. چون بر اساس حديث رفع، كه از پيامبر اسلام (ص) نقل گرديده، تكليف و بالتبع عذاب از او رفع مي گردد.[3] و تكليفي به عهده او نيست به جز طهارت دست و دهان و ظروف غذا.البته اين غذاي حرام آثار وضعي و طبيعي خود را قطعا در جسم و روح انسان خواهدداشت.علماي اخلاق به اثرات وضعي اين نوع غذاها اشاره نموده اند و معتقدند كه هرچند مجازاتي براي انسان درنظر گرفته نمي شود، اما توفيقاتي از انسان سلب مي گردد و اثرات سوء معنوي دارد كه قابل اغماض و چشم پوشي نيست. به همين دليل در روايات متعدد تأكيد شده كه انسان مراقب غذا و خوراك خود باشد.در زمان رسول خدا (ص) ظرف شيري را براي آن حضرت آوردند ولي ايشان تا از حلال بودن آن شير اطمينان پيدا نكرد، ننوشيد. و فرمود: پيامبران پيش از من، دستور داشتند كه جز خوراك حلال و پاكيزه نخوردند و جز كار شايسته نكنند.[4]در روايات اهل بيت (ع) در خصوص اثرات وضعي غذا حتي در وجود كودكان هشدار داده شده است.[5]بنا براين لازم است همواره انسان دقت كند كه غذاي او، حلال باشد چراكه اين غذا و اثرات وضعي آن در سرنوشت معنوي او و حركت در مسير رضايت الهي تأثير گذاشته و خدشه ايجاد نمايد. زيرا حوادث عالم در كيفيت اخلاق و اعمال انسان مؤثر است، كمااينكه كيفيت اخلاق و اعمال فرد يا جامعه هم در حوادث عالم مؤثر است.[6]
چشم، دريچه دل و انديشه انسان است، اگر چگونه نگريستن را ياد بگيريم و چگونه ديدن را تجربه كنيم، چشم، چشمه اميد و ايمان مي شود و نگاه ما، عبادت و سبب رشد و تكامل خواهد شد، و اگر آن را رها كنيم تا به هر چه هوي و هوس دستور داده نگاه كند، زيانهاي متعددي متوجه انسان خواهد شد، و به گناهان ناخواسته اي دچار خواهد شد، مگر فاصله نگاه تا گناه چه قدر است؟
اگر عقل و خرد انسان در اختيار چشم قرار گيرد، پيامدهاي رواني و غير رواني فراواني در پي خواهد داشت كه ممكن است انسان را به تباهي بكشاند.
حضرت علي(ع) فرمود: «اَلعَينُ جاسُوسُ القَلبِ وَ بَريد العَقل؛(1) چشم جاسوس و مأمور دل و نامه رسان عقل است».
در جاي ديگر فرمود: «اَلعَين بَريدُ القَلب؛(2) چشم پيغام رسان دل است.»
كلمه «جاسوس» در روايت اول نشان از آن دارد كه چشم بر دل مؤثر است، چون جاسوس هرچه گزارش دهد دل و فرمانده مي پذيرد، چنانكه سخنان پيغام رسان براي پيغام دهنده حجّت و اعتبار دارد. از اينجا مي توان حدس زد كه نگاه، تأثيرات عميقي بر روح و روان انسان مي گذارد. شايد شاعر به همين ارتباط اشاره دارد آنجا كه مي گويد:
ز دست ديده و دل هر دو فريادكه هر دختر ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجري نيشش زفولادزنم بر ديده تا دل گردد آزاد
در روايت ديگري تعبير ظريف تري آمده، آنجا كه علي(ع) فرمود: «القلب مصحف البصر؛ دل كتاب (دست نوشته) ديده است» يعني اين نگاه است كه هرگونه بخواهد كتاب دل را مي نويسد و بر آن نوشتاري بوجود مي آورد. پيامدهاي نگاه را در چند بخش مورد بررسي قرار مي دهيم.
الف: پيامد رواني1ـ نوعي بيماري يا عادت مذموم
گام اول در روابط نامشروع نگاه آلوده است و گام گذاران در اين وادي، چه بسا گرفتار عادت مذموم دائمي خواهند شد. روان شناسان، چشم چراني را نوعي بيماري رواني مي شمارند. بينايي، يكي از مهم ترين اعضا براي تحريكات جنسي است. اگر فرد تنها از نظربازي براي ارضاي كشش جنسي استفاده كند، دچار نوعي انحراف شده است معمولاً شخص نَظَر باز با مشاهده و نگاه ارضا نمي شود و به همين جهت گاه مبتلا به استمناء و خود ارضائي مي شود. اين گونه افراد كنج كاوي شديدي نسبت به ديدن اندام برهنه جنس مخالف دارند و اين امر گاهي باعث مي شود ساعت ها پشت پنجره يا روي بالكن ها يا كنار كوچه و خيابان به نظاره گري بپردازند تا شايد به كام دل برسند.(3)
منابع ديني نيز قرنها قبل از روانشناسان، چشم چراني را نوعي انحراف و بيماري دانسته است رسول خدا(ص) فرمود: «لكلّ عضوٍ من ابن آدم حظٌّ من الزّنا العين زناها النّظر؛(4) هر عضوي از بني آدم بهره اي از زنا دارد، و زناي چشم نگاه كردن (به بدن نامحرم) است.»
امام صادق(ع) فرمود: «النّظرة سهمٌ من سهام ابليس مسمومٌ من تركها للّه لالغيره اعقبه اللّه ايماناً يجد طعمه؛ نگاه (به نامحرم) تير زهرآلوده اي از تيرهاي شيطان است. هر كس آن را براي خدا ترك كند نه بخاطر غير او، خدا ايماني به او مي دهد كه مزّه آن را مي چشد.»
يقيناً مراد از مسموميّت نگاه، مسموميت جسمي و بدني نيست بلكه مقصود مسموميّت روحي و رواني است در واقع نگاه نوعي بيماري است كه ويروس نگاه را پخش مي كند و به ديگران سرايت مي دهد.
2ـ كاهش آرامش رواني و افزايش التهاب و اضطراب
چشم چراني آرامش روحي و رواني انسان را نابود ساخته و فرد را دچار اضطراب و تشويش مي نمايد.(5)
توضيح مطلب اين است كه با توجّه به قدرت و دامنه نفوذ عاطفي زن و مرد بر يك ديگر و نقش حساس آن دو در تأمين نيازهاي طبيعي و غريزي، جلوه گري زنان و دختران و جاذبه هاي جنسي موجب جلب پسران و مردان شده اگر نتواند از نگاه خود داري كند. شديداً انحراف اذهان و آشفتگي فكر و دل آن ها را در پي دارد.نگاه هم براي مردان مشكل ساز است و هم براي دختران و زنان، چرا كه برخي زنان و دختران نيز تلاش مي كنند كه زمينه جذب و توجه و نگاه كردن ديگران را به خود جلب كنند.
به قول يكي از نويسندگان «چه بسيار دختراني كه به سبب شوق و دست يابي به نشانه هاي مقبول زيبايي و زنانگي به اختلالات رواني دچار مي شوند.گمان و تصوّر چنين دختراني آن است كه زندگي و آينده آنها به اندازه بيني و يا خميدگي آنان بستگي دارد، تا آن جا كه حتي يك ميلي متر كوتاهي طول مژه نيز مي تواند به يك مسئله جدّي و بحراني در زندگي تبديل شود.»(6)
استاد شهيد مطهري مي گويد: «با توجّه به اينكه روح بشر فوق العاده تحريك پذير است اشتباه است كه گمان كنيم تحريك پذيري روح بشر محدود به حدّ خاصي است و از آن پس آرام مي گيرد. هيچ فردي از تصاحب زيبا رويان و هيچ زني از متوجّه كردن مردان و تصاحب قلب آنان و بالأخره هيچ دلي از هوس، سير نمي شود. تقاضاي نامحدود خواه ناخواه انجام ناشدني است و هميشه مقرون به نوعي احساس محروميّت و دست يافتن به آرزوها و به نوبه خود منجر به اختلالات روحي و بيماريهاي رواني مي گردد كه امروزه در دنياي غرب بسيار به چشم مي خورد.»(7)
در منابع ديني نيز در گذشته هاي دور به اين امر اشاره شده است. علي(ع) فرمود: «من اطلق طرفه كثر اسفه؛ هر كس چشم خويش را آزاد گذارد، هميشه اعصابش ناراحت بوده(و به آه و حسرت دايمي گرفتار مي شود)».(8)
و در جاي ديگر فرمود: «من اطلق ناظره اتعب حاضره؛(9)هر كسي چشم را رها كند زندگي فعلي خود را به رنج و ناراحتي گرفتار نموده است.»
و حضرت امام صادق(ع) فرمود: «كم من نظرةٍ اورثت حسرةً طويلةً؛(10) چه بسيار نگاهها كه حسرت طولاني (و هميشگي را در پي دارد.» و از طرف ديگر اگر چشم را از حرام بپوشاند از نظر روحي، راحت و آسوده خواهد بود، علي(ع) فرمود: «من غضّ طرفه اراح قلبه؛(11) كسي كه چشمش را فرو بندد دل و روحش راحت خواهد بود.»
ولادت امام حسين عليه السلام[ويرايش]ولادت امام حسين عليه السلام بنا به قول مشهور روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت در شهر مدينه به دنيا آمد. اما برخي گويند تولد آن حضرت در پنجم شعبان سال سوم يا چهارم هجري بوده است.[۱]
كنيه و لقب و نقش انگشتري امام حسين عليه السلام[ويرايش]كنيه آن حضرت را ابو عبد الله و القاب وي را الرشيد، الوفي، الطيب، السيد، الزكي، المبارك، التابع لمرضاة الله، الدليل علي ذات الله، و السبط، نوشته اند.اما بالاترين لقب همان است كه جد بزرگوارش پيامبر صلي الله عليه و آله بر او و برادرش امام حسن نهاده و فرمود: حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشتند.و در جاي ديگر رسول الله صلي الله عليه و آله امام حسين عليهالسلام را به نام سبط خواند.
در كتاب، الفصول المهمة، نقش انگشتري وي، لكل اجل كتاب آمده، اما در كتاب وافي و غير آن كه از امام صادق عليهالسلام نقل گرديده، حسبي الله، و از امام رضا عليهالسلام (ان الله بالغ امره) ذكر شده است و چنين به نظر مي رسد كه براي آن حضرت چند انگشتري با عباراتي كه بدانها اشاره شد وجود داشته است.[۲]
امام حسين عليه السلام در زمان پيامبر صلي الله عليه وسلم[ويرايش]امام حسين عليه السلام 6 سال و چند ماه از عمر شريفش را در زمان حيات پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله گذراند. از اين دوران از زندگي ايشان در منابع تاريخي بيش از هر چيز اظهار محبت پيامبر(ص) به ايشان نقل شده است. به عنوان نمونه نقل شده است كه رسول گرامي اسلام بارها حسن (ع) و حسين (ع) را به سينه مي فشرد وآنان را مي بوييد و مي بوسيد.[۳] در روايتي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله امامت ايشان و امام حسين عليه السلام مورد تاكيد قرار گرفته است: «حسن و حسين امامند، چه قيام كنند و چه نكنند». [۴]
در حديث ديگري آن حضرت مي فرمايند: «حسن و حسين، سرور جوانان بهشتند». اين حديث در منابع متعدد شيعه و اهل سنت نقل شده است.[۵]
امام حسين عليه السلام در وقايع مهم زير در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله حضور دارند كه همگي نشان از جايگاه رفيع آن حضرت در نزد خدا و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دارند:
1. به همراه امام حسن عليه السلام در جريان مباهله پيامبر با مسيحيان نجران به عنوان "ابنائنا" در كنار مادر بزرگوارشان فاطمه سلام الله عليها با عنوان "نسائنا" و امام علي عليه السلام به عنوان "انفسنا"
2. به عنوان مصداق اهل بيت در جريان نزول آيه تطهير
3. در جريان نزول سوره انسان در شأن اهل بيت (ع)
امام حسين (ع) در عصر امامت امام علي عليه السلام[ويرايش]امام حسين (ع) پس از رحلت پيامبر (ص) با حوادث تلخ و ناگواري چون ماجراي سقيفه بني ساعده و غصب خلافت اسلامي، غصب فدك و شهادت مادرش حضرت زهرا (س) روبه رو گرديد. در عصر حكومت خلفا كه حدود بيست و پنج سال به طول انجاميد، همراه پدر بزرگوارش امام علي (ع) در ابعاد گوناگون و جبهه هاي مختلف از حريم حق و عدالت دفاع مي كرد و با استفاده از هر فرصتي به مبارزه با جناح باطل و افشاي ماهيت دشمن و مقابله با تبليغات انحرافي دشمنان مي پرداخت. بنا به اظهار منابع، حسين(ع) در دوره خلفا به سبب عنايات و عواطف مشهوري كه از رسول خدا (ص) نسبت به او ديده بودند، بسيار مورد احترام بود.
مطالبه فدك از ابوبكر[ويرايش]از جمله وقايعي كه حسين (ع) در دوره خلافت ابوبكر بن ابي قحافه (13-11 ه.ق) در آن مشاركت داشت، اين بود كه آن حضرت كه در آن هنگام دوران كودكي را مي گذراند، همراه برادرش حسن (ع) در معيت مادرشان حضرت زهرا (س) براي مطالبه فدك، نزد ابوبكر رفتند و به عنوان شاهد، گواهي دادند كه فدك از آن فاطمه (س) است. به گونه اي كه خليفه پذيرفت ولي با مداخله عمر گواهي آنان مورد قبول واقع نشد. يكي ديگر از موارد فعاليت حسين (ع)، همراهي با اقدامات پدر براي گرفتن حق خود (خلافت و رهبري امت) بود. در دوران خلافت عمر بن خطاب (23-13 ه.ق) نيز روايت هاي بسياري در مورد اعتراض حسين (ع) به خليفه در مورد غصب مقام خلافت آمده است.[۶]
ازدواج با شهربانو[ويرايش]نكته ديگري كه در دوران خلافت عمر در مورد امام حسين (ع) مطرح است، ازدواج آن حضرت با شهربانو،يكي از دختران يزدگرد سوم،آخرين پادشاه ساساني است، كه در اين مورد هم نظرات مختلف و گاه متضادي ابرازشده است.[۷]
مخالفت با روش عثمان[ويرايش]امام حسين (ع) كه در دوران خلافت عثمان بن عفان (35-23 ه.ق) دوران جواني را مي گذراند، در همراهي با پدر و برادرش، هيچ گاه خلافت و روش عثمان رانپذيرفت. بنا به اظهار منابع، وقتي خليفه سوم، ابوذر غفاري يكي از صحابه پيامبر (ص) را به سبب اعتراض به روش وي از مدينه به ربذه تبعيد كرد، با وجود دستور خليفه مبني برعدم بدرقه ابوذر، علي (ع) همراه جمعي از ياران،از جمله حسن و حسين به بدرقه ابوذر شتافتند و در همان هنگام امام حسين (ع) طي سخناني، آشكارا مخالفت خود را با روش عثمان اعلام كرد. در ماه هاي پاياني خلافت عثمان و زماني كه شورشيان، خانه خليفه را محاصره كردند و مانع رسيدن آب به خانه خليفه شدند، كساني كه قدرت داشتند تا راهي از ميان شورشيان باز كرده و به خانه عثمان آب برسانند، امام حسن و امام حسين عليهما السلام بودند.[۸]
امام حسين در دوران خلافت امام علي عليه السلام[ويرايش]حسين عليه السلام پس از آنكه پدرش به خلافت ظاهري رسيد و جنگهايجمل و صفين و نهروان به وقوع پيوست جزو لشگريان پدرش بود و در جنگهاي مزبور شركت داشت [۹]
حسين (ع) در دوره امامت امام حسن عليه السلام[ويرايش]پس از شهادت حضرت علي (ع) در بيست و يكم ماه رمضان سال 40 هجري قمري، بنا به وصيت آن حضرت، مسلمانان با فرزند بزرگ ايشان حسن (ع) به عنوان خليفه بيعت كردند. حسين (ع) در طول دوران كوتاه خلافت پدرش و دوران ده ساله امامت برادر بزرگوارش، پيوسته در كنار آن حضرت قرار داشت؛ هنگام حركت امام حسن (ع) براي جمع آوري سپاه به منظور مقابله با معاويه، امام حسين (ع) همراه برادر بود و پس از آنكه امام مجتبي مجبور به صلح با معاويه شد، با برادرش حسين (ع) در اين مورد به مشورت پرداخت.[۱۰]
دوران امامت امام حسين عليه السلام[ويرايش]آن حضرت شش ماه و ده روز با برادر مهترش امام حسن عليهالسلام فاصله سني داشت و مراحل رشد و نمو خويش را مدت كمتر از هفت سال در مصاحبت با رسول الله صلي الله عليه و آله و سي سال در كنار اميرالمومنين و ده سال با امام حسن عليهماالسلام گذراند. و به سال 49 يا 50 هجري پس از شهادت مظلومانه امام حسن عليهالسلام امامت شيعيان را بر عهده گرفت.[۱۱]
امامت آن حضرت مقارن با حكمراني معاويه بود و از آن جا كه امام حسن عليه السلام با او صلح كرده بود ايشان نيز همان روش و سيره را ادامه داد. چه با مجاهدت هاي امام حسن عليهالسلام حق و باطل براي مسلمانان شناخته شده بود و اصل اسلام در خطر جدي قرار نداشت. خطر از آن جا آغاز شد كه معاويه به سال 59 هجري تصميم گرفت پسرش يزيد را به عنوان خليفه پس از خود تعيين كند و براي اطمينان از وقوع چنين امري بر آن شد كه در زمان حيات خود از مردم براي او بيعت بگيرد. معاويه خود نخستين كسي شد كه با پسرش يزيد دست بيعت داد.[۱۲]
ابن سعد در طبقات مينويسد: حسين بن علي بن ابيطالب از جمله اشخاصي بود كه با يزيد دست بيعت نداد. وي ميافزايد: با مرگ معاويه در سال 60 هجري پسرش يزيد بر مسند خلافت تكيه زد و مردم با وي بيعت كردند. آنگاه يزيد با ارسال نامهاي به حاكم مدينه نوشت: مردم را فراخوان و از آنان بيعت گير و از بزرگان قريش آغاز كن و نخستين آنان حسين بن علي باشد.[۱۳]
چون حاكم مدينه از امام حسين عليهالسلام بيعت خواست حضرتش در پاسخ گفت: ما خاندان نبوت و معدن رسالتيم و يزيد فاسق ميگسار و آدم كش است و مثل من با مثل او بيعت نكنند و در سخني ديگر فرمود: و بر اسلام سلام باد آنگاه كه اين امت به حاكمي چون يزيد مبتلا شود و...
مرقد امام حسين عليه السلام در كربلامسعودي مينويسد: يزيد مردي عياش بود. پرندگان شكاري و سگ و ميمون و يوز نگه ميداشت و ميگساري ميكرد. و در ايام وي غنا در مكه و مدينه رواج يافت و لوازم لهو و لعب بكار رفت و مردم آشكارا ميگساري ميكردند. و درباره رفتار او با رعيت ميگويد: فرعون در كار رعيت از او عادلتر و در كار خاصه و عامه مردم خويش منصفتر بود.[۱۴]
امام حسين عليهالسلام چون اوضاع مدينه را واژگونه يافت درنگ در آن شهر مقدس را جايز ندانست و در روز يكشنبه دو روز مانده به آخر رجب از سال 60 هجري به اتفاق اهل بيت و ياران خود راهي مكه شد.[۱۵]
آن حضرت هدف از خروج خويش را در وصيتي به برادرش محمد بن حنفيه چنين بيان فرمود: حقيقت آن كه من از روي سرمستي و گردنكشي و فساد و ظلم خارج نشدهام و جز اين نيست كه خارج شدم براي اصلاح در امت جدم صلي الله عليه و آله. اراده دارم امر به معروف و نهي از منكر كنم و مطابق سيرت جدم و پدرم علي بن ابيطالب عليه السلام رفتار كنم و... امام حسين عليه السلام به فاصله 5 روز در شب جمعه سوم ماه شعبان به مكه معظمه وارد گرديد. [۱۶]
چون مردم كوفه در عراق از مرگ معاويه و امتناع امام حسين عليهالسلام از بيعت يزيد اطلاع يافتند نامههاي فراوان در پشتيباني از امام حسين عليهالسلام امضاء كردند و حضرتش را به كوفه فراخواندند. آنان نوشتند: ما در انتظار تو با كسي بيعت نكردهايم و در راه تو آماده جانبازي هستيم و بخاطر تو در نماز جمعه و جماعت ديگران حاضر نميشويم.[۱۷]
امام حسين عليهالسلام در پاسخ به درخواستهاي مردم كوفه مسلم بن عقيل را در نيمه ماه مبارك رمضان به جانب كوفه روانه كرد و به او گفت: نزد مردم كوفه برو. اگر آن چه نوشتهاند حق باشد مرا خبر ده تا به تو ملحق شوم.[۱۸]
مسلم به روز پنجم شوال وارد كوفه شد چون خبر ورودش انتشار يافت 12000 نفر و به قولي 18000 نفر با او بيعت كردند. وي اين مطلب را به امام حسين عليهالسلام گزارش داد و از آن حضرت خواست به كوفه بيايد. اخبار كوفه به يزيد رسيد. وي در اولين عكس العمل نعمان بن بشير حاكم كوفه را عزل و به جاي او عبيدالله بن زياد را نصب كرد و به او فرمان داد كه مسلم بن عقيل را به قتل برساند. و از طرفي مزدوران خود را بسيج كرد تا امام حسين عليهالسلام را در شهر مكه غافلگير كرده از ميان بردارد.
تعداد صفحات : 9